همه
لرزشِ دست و دلم
از آن بود
که عشق
پناهی گردد،
پروازی نه
گریزگاهی گردد.
آی عشق آی عشق
چهرهی آبیات پیدا نیست.
شاملو
نتونستم صبور باشم تا مروارید صدفم شکل بگیره..
گرچه نمی دونم آیا صدفم واقعا به من مروارید میداد یا نه!
در پیش بی دردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
..........وای به دردی که درمان ندارد..........
..........فتادم به راهی که پایان ندارد........
..................
...
.
دیگر حتی لحظه ای را هم برای دوست داشتن از دست نخواهم داد!
همه را دوست خواهم داشت بی بهانه!