دوست!

بی دوست نشاید زنده بودن!

دوست!

بی دوست نشاید زنده بودن!

...

به سه دوست صمیمیم میگم که تحویلت نگیرن

غم و حسرت و تنهایی...

خطبه 149-پیش از وفاتش

پیش از مرگش اى مردم! هر کس مرگى را که از آن گریزان است- به هنگام فرار- خواهد دید. 

دوران زندگى انسان، میدان رانده شدن اوست در جهان، و گریختن از مرگ،  

رسیدن است بدان.  

چند که روزگار را از این سو بدان سو راندم، و به خاطر دانستن این راز پوشیده اش کاواندم، خدا نخواست، جز آنکه آن را بپوشاند، هیهات که این علمى است نهفته - که هیچکس آن را نداند-  

اما وصیت من: خدا! چیزى را شریک او میارید و محمد (ص) ! سنت او را ضایع مگذارید!  

این دو ستون را بر پا بدارید و این دو چراغ را افروخته نگهدارید، و نکوهشى بر شما نیست مادام که پراکنده نیستید و پایدارید.  

هر کس به اندازه توان خود بکوشد، و بر نادانان آسان گیرد و مخروشد، که پروردگارتان مهربان است و دینتان راست، و امام شما داناست. من دیروز یار شما بودم و امروز براى شما مایه پند و
اعتبار، و فردا از شما جدا و به کنار. خدا مرا و شما را بیامرزد.  

اگر پاى در این لغزشگاه بر جاى ماند که هیچ، و اگر بلغزد- و مرگ در رسد، شیوه روزگار است و روزگار ناپایدار است-. ما در سایه شاخساران و وزشگاه بادهاى وزان و زیر سایه ابرهاى گران
به سر بردیم که توده هاى آن در فضا نابود گردید و نشانه هاى آن در زمین ناپدید، و من براى شما همسایه اى بودم، که چند روزى تنم مجاورتان گردید،و به زودى از من کالبدى خالى خواهید دید. آرام پس آنکه در جنبش بود، و خاموش، از آن پس که گفتگو مى نمود.  

پس پند دهد شما را آرمیدن من، و از گردش افتادن دیدگانم، و بى جنبش ماندن پاها و دستانم، که این براى پندپذیران بهتر است از گفتار رسا، و سخن شنیدنى و شیوا.  

شما را بدرود مى گویم، بدرود کسى که آماده دیدار است- و دیدارش باپروردگار است-.  

فردا که جاى من خالى ماند، و دیگرى بر آن نشست، راز درونم را خواهید دانست و اینکه چه کسى را دادید از دست.  

tebyan.net

...!

  تا شوم حلقه به گوش در میخانه عشق / هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
حافظ