دوست!

بی دوست نشاید زنده بودن!

دوست!

بی دوست نشاید زنده بودن!

خسته ام

بازآی ساقیا که هواخواه خدمتممشتاق بندگی و دعاگوی دولتم
زان جا که فیض جام سعادت فروغ توستبیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم
هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهتتا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیمکاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیاراین موهبت رسید ز میراث فطرتم
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویشدر عشق دیدن تو هواخواه غربتم
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیفای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
دورم به صورت از در دولتسرای تولیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم
حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جاندر این خیالم ار بدهد عمر مهلتم

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد