دوست!

بی دوست نشاید زنده بودن!

دوست!

بی دوست نشاید زنده بودن!

امروز مامانا به خاک سپرده شد...

عجب لحظه هایی بود که گذشت...

قصالخونه...خیلی خیلی...

نمی دونم چی باید بگم یه جورایی خیلی غریب بود...

گریه ها و شیون ها..

اما مرده ها انگار خیلی وقت بود که به خواب ابدی رفته بودند

اصلا باورت نمی شد که همین آدمی که دارن غسلش میدن 

چند وقت پیش کنار تو بود

...

به نظرم تنها جایی بود که دیگه قرآن خوندن و دعا کردن فایده نداشت

...

مامانا امیدوارم که در بهترین جا آرام گرفته باشی

و مطمئنم که اینطور هست...

روحت شاد


............

طایر دولت اگر باز گذاری بکند

یار باز آید و با وصل قراری بکن‏

دیده را دستگه در و گهر گرچه نماند

بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند

شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی

مردی از خویش برون آید و کاری بکند

کسی نیارد بر او دم زند از قصه‏ء ما

مگرش باد صبا گوش گذاری بکند

داده‏ام باز نظر را به تذوری پرواز

باز خواند مگرش نقش و شکاری بکند

کو کریمی که ز بزم طربش غمزده‏ای

جرعه‏ای درکشد و دفع خماری بکند

یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب

بود آیا که فلک زین دو سه، کاری بکند


"دوش گفتم بکند لعل لبش چاره‏ء من؟ 

 هاتف غیب ندا داد که آری بکند"


حافظا گر نروی از در او هم روزی

گذری بر سرت از گوشه کناری‏

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 04:14 ب.ظ http://hohsh.blogsky.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد