دوست!

بی دوست نشاید زنده بودن!

دوست!

بی دوست نشاید زنده بودن!

حکم مستوری و مستی همه برخاتم تست کس ندانست که آخربه چه حالت برود

از سر کوی تو هر کو به ملالت برودنرود کارش و آخر به خجالت برود
کاروانی که بود بدرقه‌اش حفظ خدابه تجمل بنشیند به جلالت برود
سالک از نور هدایت ببرد راه به دوستکه به جایی نرسد گر به ضلالت برود
کام خود آخر عمر از می و معشوق بگیرحیف اوقات که یک سر به بطالت برود
ای دلیل دل گمگشته خدا را مددیکه غریب ار نبرد ره به دلالت ببرد
حکم مستوری و مستی همه بر خاتم تستکس ندانست که آخر به چه حالت برود
حافظ از چشمه حکمت به کف آور جامیبو که از لوح دلت نقش جهالت برود


---

(۱) هر کس سر کوی تو را باحالت ربنجیدگی و دلتنگی ترک کند، سرانجام کاری از پیش نبرده شرمسار گردد.

(۲) رهرو راه عشق به کمک فروغ هدایت کننده حق ، راه رسیدن به دوست را می جوید . زیرا اگر کورکورانه برود به جایی نمی رسد. (۳) در این آخر عمر، از می و معشوقه کامّ دل بگیر . حیف است که تمام وقت یکسره به بیهودگی از دست برود.

(۴) ای راهنمای دل سرگشته برای خاطر خدا دستگیری که غریبی اگر راه را بلد نباشد با راهنمایی ، به سر منزل مقصود می رسد. (۵) ( تنها) درپایان کار می توان میان پرهیزگاری و گناهکاری کسی به درستی داوری کرد ، زیرا کسی نمی داند که در پایان عمل به چه حالت از این دنیا می رود. (۶) کاروانی که لطف و حمایت خداوندی پشتیبان ونگهبان اوست با شوکت و آراستگی در منزل فرود آمده و با بزرگی و شگوه حرکت می کند . (۷) حافظ ، از سرچشمه دانش و معرفت کف آبی به دست آورده بنوش . شاید نشان نادانی از صفحه دلت زدوده ومحو شود.

توضیحات کامل در مستانه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد