دوست!

بی دوست نشاید زنده بودن!

دوست!

بی دوست نشاید زنده بودن!

...باز هم تو و "یاد او" و غزلی از سعدی.....

شب عاشقان بی‌دل چه شبی دراز باشدتو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستتبه کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد؟
ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویتکه محب صادق آنست که پاک‌باز باشد
به کرشمه‌ی عنایت نگهی به سوی ما کنکه دعای دردمندان ز سر نیاز باشد
سخنی که نیست طاقت که ز خویشتن بپوشمبه کدام دوست گویم که محل راز باشد؟
چه نماز باشد آن را که تو در خیال باشی؟تو صنم نمی‌گذاری که مرا نماز باشد
نه چنین حساب کردم چو تو دوست می‌گرفتمکه ثنا و حمد گوییم و جفا و ناز باشد
دگرش چو بازبینی غم دل مگوی سعدیکه شب وصال کوتاه و سخن دراز باشد
قدمی که برگرفتی به وفا و عهد یاراناگر از بلا بترسی قدم مجاز باشد

آه خدای من...

...حسرت تمام کاش هایم در دلم مانده 

اما راه بازگشتی نیست 

می ترسم  

و تو تنها  

درد ِ این خســـــــــــــته ی دلشکسته را می دانی ... 

محتاج نوازشم 

محتاج گفتن دوستت دارمی  

به بهترین دوستم!

محتاجم به تو 

محتاجم به عفو و بخششی 

محتاجم به آدمـــــــــــی که بتواند  

اندکی از تنهایـــــــــــــــــــی هایم را 

از احساسات بی غل و غشم را   

درک کند...  

محتاجم !

 *

دلم گرفت  

از آدمهایی که معنای حقیقی عشق را  از یاد برده اند ....... 

گرچه آنها هم چون من به خودشان ظلم بزرگی کرده اند...... 

و به راستی که عظمت ظلم آنها بیش تر است....

بازم دوراهی..

عجب گرفتاری شدم با این دو راهی ها... !

همیشه در برزخ... !

اینه عاقبت کسی که از درخت ممنوعه سیب می چینه. 

به نام تو..!

همیشه صفحه ی اول دفترام ،کتابام،بالای برگه های امتحانیم 

می نوشتم به نام او.. 

اما اشتباه بود ! یه اشتباه بزرگ! خیلی بزرگ...!  

باید می نوشتم به نام تو !  

چون تو همیشه حاضری و منو می بینی! 

سالها تو رو ندیدم...! با این که ادعای با تو بودن رو داشتم..! 

آره  مثه اینکه تنها ادعا بود....! 

خدایا شرمنده،شرمنده..! 

میبینی...بیخود نبوده که این قدر گناه کردمو نفهمیدم...!  

میشه به جهالتم ببخشی؟

قول می دم ازین پس تنها با تو باشم ! 

اما می دونی قول من که قول نیست...! 

تو قول بده که هیچ وقت منو به حال خودم نذاری !

می دونم که خلاف وعده ات عمل نمی کنی..هرگز این گمان از تو نمی رود! 

 

-------

واقعا خسته نباشم بعد از این همه سال...! 

سعدی..

ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست  

گر امید وصل باشد، همچنان دشوار نیست  

نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد  

قصه دل می نویسد حاجت گفتار نیست  

---- 

زدی تو خال  سعدی!