عجب لحظه هایی بود که گذشت...
قصالخونه...خیلی خیلی...
نمی دونم چی باید بگم یه جورایی خیلی غریب بود...
گریه ها و شیون ها..
اما مرده ها انگار خیلی وقت بود که به خواب ابدی رفته بودند
اصلا باورت نمی شد که همین آدمی که دارن غسلش میدن
چند وقت پیش کنار تو بود
...
به نظرم تنها جایی بود که دیگه قرآن خوندن و دعا کردن فایده نداشت
...
مامانا امیدوارم که در بهترین جا آرام گرفته باشی
و مطمئنم که اینطور هست...
روحت شاد
............
طایر دولت اگر باز گذاری بکند
یار باز آید و با وصل قراری بکن
دیده را دستگه در و گهر گرچه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خویش برون آید و کاری بکند
کسی نیارد بر او دم زند از قصهء ما
مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
دادهام باز نظر را به تذوری پرواز
باز خواند مگرش نقش و شکاری بکند
کو کریمی که ز بزم طربش غمزدهای
جرعهای درکشد و دفع خماری بکند
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دو سه، کاری بکند
"دوش گفتم بکند لعل لبش چارهء من؟
هاتف غیب ندا داد که آری بکند"
حافظا گر نروی از در او هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری
سخت ترین کار تو زندگی اینه که بر سر اعتقاداتت باشی
و سخت ترین رنج ها تنها در راه رسیدن به اعتقادات درست و یقین کامل به اونه!
درست؟!
زان یار دلنوازم شکریست با شکایت | گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت |
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم | یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت |
رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس | گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت |
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا | سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت |
چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی | جانا روا نباشد خون ریز را حمایت |
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود | از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت |
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود | زنهار از این بیابان وین راه بینهایت |
ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم | یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت |
این راه را نهایت صورت کجا توان بست | کش صد هزار منزل بیش است در بدایت |
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم | جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت |
عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ | قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت |
بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم | مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم |
زان جا که فیض جام سعادت فروغ توست | بیرون شدی نمای ز ظلمات حیرتم |
هر چند غرق بحر گناهم ز صد جهت | تا آشنای عشق شدم ز اهل رحمتم |
عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیم | کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم |
می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیار | این موهبت رسید ز میراث فطرتم |
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش | در عشق دیدن تو هواخواه غربتم |
دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف | ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم |
دورم به صورت از در دولتسرای تو | لیکن به جان و دل ز مقیمان حضرتم |
حافظ به پیش چشم تو خواهد سپرد جان | در این خیالم ار بدهد عمر مهلتم |